loading...
اخلاق در اسلامی
خدادادرضایی بازدید : 118 پنجشنبه 19 دی 1392 نظرات (1)

چهارده سوگند براى اهميت تهذيب نفس
تهذيب نفس يعنى آزاد ساختن آن ، يعنى نفس را از قيد هواها و هوسها رهانيدن .
در هيچ مطلبى در قرآن مجيد اينگونه تاءكيد نشده ، چهارده سوگند در سوره شمس ياد مى فرمايد: (والشمس و ضححا # ... قد اءفلح من زكها # و قد خاب من دسها)(27) از بس مهم است خداوند به موجودات عظيم و مخلوقهاى بزرگ خود سوگند ياد مى كند آن وقت ، مطلبش را بيان مى فرمايد كه هر آينه كسى تزكيه نفس كرد، رستگار شد و در دنيا و آخرت ، سعادتمند و داراى حيات طيبه است . واى بر كسى كه نفسش را مهار نكند بلكه او را رها ساخته به هر شهوتى روى آورد تا به جايى برسد كه ديگر نتواند آن را لجام نمايد.
پس بايد سعى كنيم خودساز شويم ، اهميت دهيد حقايق را، سعى كنيم انسان شويم ، از بى بند و بارى بيرون آييم ، آنچه مى گوييم به كار بنديم . و خلاصه بحث امروز اين شد كه بايد رشته تفكر را در مبداء آفرينش خود فراموش نكنيم تا علاوه بر آشنايى به علم و قدرت خداوند، از غرور و خودبينى خويش نيز بكاهيمش

قوه عقل براى تعقل و انديشه
رشته بحث در لزوم تفكر بود. هر قوه اى كه خداى تعالى در بشر قرار داده است ، براى غايت و نتيجه است و لازم است هر شخصى ، آن قوه را به كار بيندازد. وگرنه مسئول است و خودش را از خيرات و بركاتى كه توسط آن قوه به او مى رسد، محروم كرده است . قوه عاقله ، تعقل و تفكر، بزرگترين نعمتى است كه خداوند به بشر داده است و بزرگترين امتياز انسان از حيوان است .
در قرآن مجيد كه مى فرمايد: ((هر آينه انسان را گرامى داشتيم ))(29)، به اعتبار همين قوه عاقله است كه اگر انسان آن را به كار انداخت ، به آن سعادتى كه برايش آفريده شده مى رسد وگرنه آن قوه ، خشكيده و از بين مى رود و در نتيجه ، گاهى انسان تا اسفل السافلين نيز مى رسد.
در سوره ((تبارك )) راجع به اينكه چرا اين بشر جهنمى مى شود، از قول اهل جهنم اين گونه مى فرمايد: ((گفتند اگر ما گوش به اندرز مى داديم يا تعقل و تفكر مى كرديم ، از اهل دوزخ نمى شديم )).(30)
((فلينظر)) يعنى حتما بايد بشر تفكر كند كه از چه آفريده شده تا به بركت اين تفكر، خداى خود را بشناسد و بفهمد چگونه از قطره آبى گنديده ، چنين دستگاههاى عظيمى آفريده است . از نطفه به علقه و سپس مضغه و پس از آن ، استخوان و صورت بندى ، آن گاه گوشت بر آن مى رويد و خداوند پس ‍ از تكميل ، نفس ناطقه و روح را به آن افاضه مى فرمايد. و انسان وقتى به اين عالم آمد و به حد عقل رسيد، لازم است فكر كند كه من چه بودم و چه شدم .
پديده بدون پديد آورنده محال است
نخستين تفكر: آيا مى شود چيزى خود به خود پيدا شود؟ قطعا هر آفريده شده اى ، آفريننده اى دارد.
مرحوم سيد بن طاووس در كتاب ((كشف المحجه )) مى فرمايد: اين معنا، يعنى هر پديده اى پديد آورنده مى خواهد، فطرى بشر است . انسان از همان ايامى كه به حد تميز و شعور مى رسد، مى فهمد هر اثرى كه فعليت پيدا كرد و تحقق خارجى يافت ، يعنى پيدا شد، حتما پيدا كننده اى دارد.
مثال مى زنند كه اگر بچه دو - سه ساله ، نشسته است و از پشت سرش به طورى كه متوجه شما نشود، چيزى جلويش بگذارند، پيش از آنكه بچه به سوى آن شى ء دست دراز كند، به آورنده آن نگاه مى كند و به دنبال شخص ‍ آورنده مى گردد چون مى فهمد اين چيزى كه اينجا نبود و پيدا شد، حتما پديد آورنده اى مى خواهد.
اين كه هر پديده اى قطعا پديد آورنده اى دارد، فطرى و از بديهيات اوليه است و خصوصيات پديد آورنده از خود پديده معلوم مى شود، اگر پديده پر از اعمال علم و حكمت باشد، معلوم مى شود پديد آورنده اش بسيار دانا، حكيم مطلق و تواناى محض است .
اگر كسى بگويد ((ساعت )) خودش درست شده يا حيوانى آن را درست كرده است ، آيا كسى از او مى پذيرد؟ بديهى است ساعتى كه اين طور منظم كار مى كند، چرخهاى كوچك و بزرگ به هم متصل و هر كدام كارى را انجام مى دهد، حتما داراى سازنده اى است كه از علم و قدرت برخوردار مى باشد، البته در حد خودش .
دانش و توانايى پديد آورنده از خود پديده معلوم است اگر انسان در بدن خود دقت كند مى بيند از مغز سر تا پنجه پايش يك رگ يا عصب بدون حكمت و فايده وجود ندارد بلكه همه آنها داراى حكمت و مصلحت هستند.
ناخن ، براى دفع فضولات و تكيه انگشت
براى نمونه به يكى از دو مورد از اعضا كه كمتر به آن توجه داريم ، اشاره مى نمايم : از جمله اجزاى بدن ، ((ناخن )) است كه فضولات و زيادتهاى غذايى است كه مصرف مى شود چيزهايى كه به درد كار بدن نمى خورد و جزء بدن نمى شود، به صورت مدفوع و موهاى بدن و بخش ديگر به صورت ناخن ، دفع مى گردد. حكمتش چيست ؟ اين صورت ناخن و اين استحكامش براى چيست ؟ چندين حكمت برايش ذكر شده ، اين ناخن با اين استحكامش تكيه اى است براى سر انگشت .
همانطور كه مى دانيد، انسان توسط انگشتان دستش خيلى از كارها را انجام مى دهد، چيزهايى را كه برمى دارد و مى گذارد و كم و بيش سنگين است ، نياز به تكيه دارد، فشار به انگشتها مى آيد، اگر ناخن نباشد و تكيه نداشته باشد، انسان نمى تواند چيز سنگين را بردارد لذا وقتى ناخن خودتان را از بيخ مى گيريد، در برداشتن چيزهاى سنگين احساس ناراحتى مى كنيد، حالا ملاحظه كنيد اين ناخن كه يك عضو پيش پا افتاده اى است و مرتبا آن را دور مى اندازيم ، چقدر خاصيت در آن نهفته است ؟!
گودى وسط پا براى راحتى كارهاى پا
حديثى در جلد چهاردهم بحارالانوار است كه يك نفر حكيم هندى كه موحد و مسلمان نبود به مدينه آمد و خدمت حضرت امام صادق عليه السلام رسيد. در اثناى صحبت ، حضرت عنوان فرمود كه چرا وسط پاها فرو رفتگى دارد؟ قبلا حكيم مدعى بود همه چيز را مى داند اما از اين سؤ ال حضرت ، فرو ماند و عرض كرد نمى دانم خودتان بفرماييد.
خلاصه فرمايش امام آن است كه فرمود: اگر همه سطح پا يكسان بود، راه رفتن مشكل مى نمود ولى چون وسط آن مقدارى گود است لذا راه رفتن آسان است . مثالى هم مى زند و مى فرمايد: سنگى كه روى زمين افتاده است اگر بخواهند آن را بلند كنند زحمت دارد ولى اگر گوشه اى از اين سنگ برآمدگى داشته باشد، بلند كردن آن با اهرم آسان است به قسمى كه از عهده يك نفر هم برمى آيد. خداوند كف پا را برآمده قرار داد تا مردم به سهولت بتوانند راه بروند و حركت كنند.
آيا آنكه آفريده نمى داند؟
(اءلا يعلم من خلق ...)(31) آيا آفريننده اين بدن علم ندارد؟ آيا ماده است ؟ آيا وجدانت مى پذيرد؟!
مى گويد ما همه جا كه رفتيم و حتى به كرات ديگر نيز كه رفته اند خدا را نديده اند، هر جا گشته اند او را نديده اند. خودت بايد بفهمى ، و عقلت را قاضى قرار دهى . بينايى تو و ديگران تا چه حد است ؟ چشم حيوانى كه در تمام حيوانات مشترك است ، ماده بين و جسم بين است آن هم جسم مركب و كثيف را مى تواند ببيند و جسم لطيف مثل هوا را نمى تواند ببيند، پس ‍ چطور هر چه را نديدى ، منكر مى شوى ؟ هوايى كه بر كره خاك ، محيط است و جسم مركب است ولى از بس لطيف است ، چشم آنرا نمى بيند ولى حس مى شود، تنفس مى شود و توقع نداشته باش آن را ببينى . يا ليوان تميز و پر از آب صاف ، از ليوان خالى تشخيص داده نمى شود. خلاصه در ديدن ، مقتضى ها و عدم موانع متعدد شرط است آيا مى توانى منكر قوه برق شوى ؟ در حالى كه آن را نمى بينى ؟ آيا نفس خودت را نمى بينى ؟ هيچ وقت عقل نمى گويد هر كه و هر چه را نديدم ، پس وجود ندارد.
برهان ساده براى معاد
(انه على رجعه ى لقادر)(32) نسبت به معاد هم پس از تفكر در اين دستگاه عظيم حاصل مى گردد، آيا كسى كه اين دستگاه عظيم را آفريد، غرضى نداشت ؟
اين همه نكات حكمت و علم كه در اين مخلوقات بكار رفته براى چيست ؟ مثلا آفرينش انسان براى همين دو روزه زندگى دنياست كه بخورد، بخوابد، توليد مثل كند و دفع نمايد، شهوترانى و خشم بورزد و بميرد و تمام شود؟ اين كارى بيهوده است :
((آيا گمان كرديد شما را بيهوده آفريديم و شما به سوى ما بازگشت نمى كنيد؟!)).(33)
راستى اگر معاد نباشد، دستگاه آفرينش ، لغو و بيهوده خواهد بود، بخورد و خالى كند كه هر كدام غايت براى ديگرى شود: بخورد كه خالى كند و خالى كند كه بخورد، اين دور است و غير عقلايى .
اگر وحى هم نبود، آدمى طبق عقلش حكم مى كرد كه بايد سراى و عوالم ديگرى باشد تا انسان براى آنجا آفريده شده باشد وگرنه خود اين عالم ، منزل و مقصد اصلى براى بشر نخواهد بود، آن هم با اين همه ناملايمات و ناراحتيهايى كه در آن است ؛ انواع بيماريها و گرفتاريها، ابتلا به حسد حاسدين و شر اشرار، پس بايد عالم ديگرى باشد كه آنجا سعادت و خوشى مطلق باشد اينجا وطن حيوان است و وطن انسان ، آخرت مى باشد.
مى پرسند چگونه مى شود انسان پس از خاك شدن و تحولات گوناگون ، دوباره زنده شود؟ پاسخش را در آيه تلاوت شده ، ذكر مى فرمايد: (إ نه على رجعه ى لقادر)؛ ((به درستى كه خداوند بر بازگرداندنش تواناست و دوباره آن را پديد مى آورد)).
آنچه در عالم خاك وجود دارد، نمونه اى است از اصل قدرت و علم خداوندى : ((نيست چيزى مگر اينكه نزد ما خزينه هاى آن است و ما فرو نفرستاديم آن را مگر به مقدار معلوم و معين )).(34) ((خزينه )) در عالم غيب است . قطراتى از آن در اين عالم ماده نشر پيدا مى كند؛ مثلا يكى از خزاين غيبى الهى ((بوى خوش )) است كه ذره اى از آن در اين عالم ماده پخش شده است ، انواع رياحين و گلها و عطريات از آن جمله است . اصل خزينه ، بوى محمد و آل محمد صلى الله عليه و آله و سلم مى باشد كه اصل بهشت است ، بوهاى خوش دنيوى در محدوده معين و مشخصى است كه از آن حد تجاوز نمى كند، از حيث مدت هم محدود و تا زمان معينى معطر است ، اما بوى بهشت بنابر روايتى كه از حضرت صادق عليه السلام رسيده است ، مى فرمايد: ((تا دو هزار سال راه ، بوى بهشت به مشام مى رسد))، چه خزينه اى است ؟!
ضمنا بقيه روايت هم نافع است ، مى فرمايد: ((مع الوصف ، كسى كه قاطع رحم و عاق والدين شد، بوى بهشت را هم نمى شنود (يعنى تا چه رسد به اينكه به بهشت درآيد و از نعمتهاى آن برخوردار گردد).))
پرهيزگاران از نعمتهاى جاودانى بهره مندند
خداى تعالى نعمتهاى باقى را براى اهل تقوا آماده فرموده است (35)(36)، به شرطى كه به زمين نچسبيده و پيروى هوا را رها كرده باشند(37) فرداى قيامت ، پنهانيها آشكار مى شود(38)،آنچه سرش بود به صورت در مى آيد، غلبه معنا بر صورت است . صورت در عالم ماده مستور است اما در قيامت شكل باطنى آشكار مى شود. راستى بشر معجون عجيبى است ، از هر موجودى نمونه اى در او هست كه مى تواند آن را تكميل نمايد: از درندگى مانند گرگ و پلنگ و از شكم خوارگى ، مثل گوسفند و غيره از شهوترانى همچون خوك و از حقه بازى ، مانند روباه ، از طرف ديگر خيرخواهى و كمك رسانى كه در ملائكه است در انسان نيز وجود دارد و انسان در مدتى كه در اين دنياست مى تواند هر كدام از اين جهات را تكميل كند.ش

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
درباره ما
Profile Pic
سلام دوستان بانظردادن به این سایت میشه مارا یاری کنید ممنون میشم نظریادتون نره هااااااااااااا
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 13
  • کل نظرات : 3
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 0
  • آی پی امروز : 0
  • آی پی دیروز : 0
  • بازدید امروز : 1
  • باردید دیروز : 1
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 1
  • بازدید ماه : 17
  • بازدید سال : 131
  • بازدید کلی : 3,615
  • کدهای اختصاصی